Ghostly

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آبی.

اخیراً، زندگی یکنواخت من رنگ و بوی تعفن گرفته. گویا که درونم در حال پوسیدنه. مرز خواب و واقعیت از بین رفته و در اضطراب سر می کنم. 

دلیلش؟ آینده. آینده خیلی ترسناکه. فکر کردن بهش، نزدیک شدن بهش، تمام عناصر مربوط به آینده بدنم رو به لرزه در میاره. بحران هویت چاشنی ای شده برای این ویروسی که سوهان روحمه. 

یک سال پیش، با انتخاب رشته ای که در زمینه ی گرافیک بود در دنیای خودم آینده ام رو تضمین کردم. همه چیز برام راضی کننده بود. حالا چی؟ هر چقدر که به واقعه ی سرسام آور " کنکور " نزدیک تر می شم، انگار دستی محکم تر گلوم رو می فشره و آدمای کنارم بدون توجّه به اون دست طلبکارانه نگاهم می کنن. فکر که می کنم، من جزو دسته ای هستم که شانس زیادی تو این دنیا ندارن. 

هنر کلمه ی شیرینیه و بنظر من، حرفه ای اشرافیه. خانواده ی من نه فرهنگی بودن، نه هنری. نه هیچ چیز دیگه. هر جایی که برم، هر کاری که کنم، بازنده ام. همه جا یک بازنده ام. و حالا بازنده تر از هر حالی.

هر چقدر که می گذره، میلم به زندگی کمتر می شه و شاید منشأاش هم نبودن هیچ رویاییه. اهداف، آرزو، معنایی ندارن. این مرداب من رو به درون خودش می کشه. 

رقبای من جوان های اشراف زاده ای هستن که از کودکی یک جا ساز می زدن، جای دیگری می کشیدن و از طرف دیگه نقش بازی می کردن، من هیچ کدوم رو تجربه نکردم. من حبابی از ادعام. حبابی که در آخر، می ترکه و چیزی ازش باقی نمی مونه. 

فکر می کنم حتی اگر در مکان و موقعیت دیگه ای بودم، در آخر باز هم برچسب " بازنده " به پیشونیم می چسبید. 

  • Dayan Ghost